{magic love}
فصل دوم پارت ۱۶
ساحره کمی فکر کرد و گفت
ساحره: بیا خونه من. من کمکت میکنم که همه بفهمن کار تو نبوده.
آزاله: چجوری؟
ساحره: من یه ساحره هستم. هر کاری از دستم بر میاد. پاشو پاشو اینجا هم سرده.
آزاله سرفه ای کرد و گفت
آزاله: باشه
آزاله بلند شد و به سختی شروع به راه رفتن کرد. وقتی به خونه ساحره رسید از خستگی و مریضی همون جا غش کرد. ساحره تا آزاله را اینجوری دید سریعا بلندش کرد و اونو رویه تخت گذاشت تا کمی استراحت کنه.
بعد رفت تا یکم درمورد امیلیا کسی که زندگی آزاله رو با چند تا دروغ خراب کرد اطلاعات جمع کنه.
بعد از حدود ۱ ساعت همه چیز راجب امیلیا فهمید. امیلیا از یه خاندان اشرافی نبود. حتی اسم واقعیش هم امیلیا نبود ، آنا بود. اون از یه مافیا قوی اومده بود و هدفش هم سوزوندن مدرسه بود. اون از خانواده آزاله کینه بدی داشت چون بخاطر اونا یکی از همکارانش که انگار خیلی باهم صمیمی بودن کشته شده بود و برای همین آزاله رو طعمه کرد.
ساعت ۱۱ شب بود. با خودش گفت یعنی الان ایان بیداره؟
☆~☆~☆~☆~☆~☆~☆~☆~☆~☆~☆~☆~☆~☆~☆~☆~☆~☆
امیدوارم خوشتون بیاد🩷✨️
ساحره کمی فکر کرد و گفت
ساحره: بیا خونه من. من کمکت میکنم که همه بفهمن کار تو نبوده.
آزاله: چجوری؟
ساحره: من یه ساحره هستم. هر کاری از دستم بر میاد. پاشو پاشو اینجا هم سرده.
آزاله سرفه ای کرد و گفت
آزاله: باشه
آزاله بلند شد و به سختی شروع به راه رفتن کرد. وقتی به خونه ساحره رسید از خستگی و مریضی همون جا غش کرد. ساحره تا آزاله را اینجوری دید سریعا بلندش کرد و اونو رویه تخت گذاشت تا کمی استراحت کنه.
بعد رفت تا یکم درمورد امیلیا کسی که زندگی آزاله رو با چند تا دروغ خراب کرد اطلاعات جمع کنه.
بعد از حدود ۱ ساعت همه چیز راجب امیلیا فهمید. امیلیا از یه خاندان اشرافی نبود. حتی اسم واقعیش هم امیلیا نبود ، آنا بود. اون از یه مافیا قوی اومده بود و هدفش هم سوزوندن مدرسه بود. اون از خانواده آزاله کینه بدی داشت چون بخاطر اونا یکی از همکارانش که انگار خیلی باهم صمیمی بودن کشته شده بود و برای همین آزاله رو طعمه کرد.
ساعت ۱۱ شب بود. با خودش گفت یعنی الان ایان بیداره؟
☆~☆~☆~☆~☆~☆~☆~☆~☆~☆~☆~☆~☆~☆~☆~☆~☆~☆
امیدوارم خوشتون بیاد🩷✨️
۲.۳k
۲۸ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.